ღღ هر ترانه یک بهانه ست واسه باتو ما شدن ღღ

حیاط خلوتی دوستانه و حرف هایی از جنس سکوت...

ღღ هر ترانه یک بهانه ست واسه باتو ما شدن ღღ

حیاط خلوتی دوستانه و حرف هایی از جنس سکوت...

6 روز دیگر...


اگر نمی رفتم
ما،
قشنگ ترین ضمیر دنیا بود شاید... 

یادگاری نوشت: نمیدانم چرا... !!
چشمانم گاهی بی اختیار خیس می شوند...
می گویند حساسیت فصلی است...
آری...!!
من به فصل فصل این دنیا حساسم 

... بی تو... 

- تویی که دیگر نمی خواهم باشی... 

من شاید خودخواه باشم، شاید مغرور باشم، شاید هرچیز بدی تو دنیاست باشم اما تو اگه خیلی خوب بودی، اگه خیلی عاشق بودی، اگه خیلی عزیز بودم، نمی ذاشتی پا بذارم رو دلم، رو دلت... 

اینا همه بهانه ان... 

بگو خسته شدی، راحت بگو، دور نزن... 

از ترحم متنفرم، از غرورت متنفرم، از اینکه بازم کوتاه بیام متنفرم، از کارت متنفرم، از مشغله هات متنفرم، از خونسردی هات متنفرم، از سکوت های بیجات متنفرم، از هرچیزی که فاصله انداخت متنفرم، تنفر که می فهمی چیه...؟! 

فقط 6 روز تا تولدم مونده، 6 روز تا شروع فصل جدید زندگیم، فصل 23 سالگیم، 6 روز دیگه 22 سال تمام از بهار زندگیم گذشته، 6 روز دیگه فقط مونده... 

با تقاضا نوشت: به این پست اصلا گیر ندید، همه اش هذیونه ، عصبی ام، کلافه ام، داغونم، پاچه همه رو گرفتم...

نمی گذرم ازشون...

نمیدونم حکمتت چیه خدا... نمیفهمم... ولی از دست بنده هات بد شاکیم... اونقدری که تا ابد نمی گذرم ازشون... امروز فقط یه چیز دلمو خوش کرد... فکراینکه یه آخرتی هم درپیش و دنیا واقعا فانیه... میرسه روزی که همین ماهایی که حقمون ضایع شد... مظلوم واقع شدیم... مورد بی عدالتی واقع شدیم... سواره باشیم... میرسه اون روز... حلالشون نمیکنم... نمیگم یه روزی تلافیشو سرشون درمیارم... میگم آخرت به تمام حسابا رسیدگی میشه و این وعده وعده حقه... به هرچی ایمان نداشته باشم به این ایمان دارم... نمیگذرم ازشون... 

دیشب به سرخدا غرزدم... امروز به سر خدا غر زدم... امشب ولی به سرش غر نمیزنم... تقصیر خدا نیست... تقصیر منم نیست... تقصیر بنده هایی که راحته براشون ضایع کردن حق دیگران... تقصیر آدمهایی که عاشق چشم وابروی طرف میشن و به خاطرش چشم می پوشن روی حق دیگران... روی حق الناس... تقصیر انسانهایی که یادشون رفته دیروز خودشون و اینکه آینده ای درپیشه و روز حسابی... میرسه اون روز... نمی گذرم ازشون... 

امشب گذشتم از حقی که حقم بود... اما نمی گذرم از کسایی که حقمو ضایع کردن... این کارشون عزممو جزم ترکرد... جزم ترکرد که دوباره زحمت بکشم... زحمت بکشم برای آزمونی که شاید هزاران نفر دیگه مثل من کنارم باشن... زحمت بکشم و ثابت کنم حقمه رسیدن به مدارج بالاتر... تابه حال توی زندگیم نبوده جایی که خرکی شانس آورده باشم... هرچی بوده زحمت مسلم خودم بوده... اینم روش...همین... 

خدایا علی رغم تمام امیدی که بهت دارم... علی رغم تموم اعتقادی که بهت دارم... ناامیدم کردن بنده هات... معجزه می خوام... مگه نمیگی یار و یاور تموم بی پناهایی؟؟ از این بی پناه تر می خوای؟؟ دل بریدم از تموم بنده هات... معجزه تو می خوام... 

التماس دعا

۲۷ روز دیگر...

دیروز فرصت نشد بنویسم ازبس پروژه ها زیاد بودن واقعا  

دیروز هم شکر خداااااااااااا روز خوبی بود... مجدد 14 صفحه ی دیگه از یک پروژه مضخرف به نام متره و برآورد پیش رفت و کلی کار ریز و درشت دیگه که از دیروزهم یه روز خوب ساخت... 

کلا به این نتیجه رسیدم که برنامه ریزی چیز خوبیه اگه بهش درست عمل بشه... قبلا بارها و بارها برنامه ریزی کرده بودم اما هیچ وقت به نتیجه نرسیدم بودم... الان هم دقیق نفهمیدم علت از چیه که کارها طبق برنامه پیش میره... شاید به علت حس و حال این روزهاست... شاید به خاطر چیز دیگه ای که در حال کشفش هستم... 

گاهی وقت ها روزها اینقدر استثنائی میشن که حتی عصرهای جمعه هم اذیتت نمیکنه وقتی تنها خونه ای... مثل دیروز... اونقدر سرگرم پروژه ها بودم که یادم رفت اصلا چیزی به نام غروب جمعه درحال گذره و من باید قاعدتا طبق جمعه های قبل حالم گرفته باشه... خلاصه اینکه سرگرمی چیز مفیدیه واقعا... به خصوص اگه اجباری نباشه و با دل و جون سرگرمت کنه جدا گذر زمان حتی حس نمیشه...  

دیروز شاید اولین جمعه ای بود که غروبشو اصلا حس نکردم...

------------------------------------------------------------ 

دیروز درس خاصی نگرفتم جز اینکه: همیشه برای خودم یک سرگرمی مفید داشته باشم که غروب های جمعه دلم نگیره...