ღღ هر ترانه یک بهانه ست واسه باتو ما شدن ღღ

حیاط خلوتی دوستانه و حرف هایی از جنس سکوت...

ღღ هر ترانه یک بهانه ست واسه باتو ما شدن ღღ

حیاط خلوتی دوستانه و حرف هایی از جنس سکوت...

ز مثل زندگی...

دستانم گره خورده اند ، در پیچ و خم های موهایم 

اشک ها آذیت بسته اند ، بر رخ چشم هایم 

روبه پایین خم شده است ، منحنی لب هایم 

و می اندیشم به سخت جانی ِ انسان  

و به ماندگاری ِ خاطرات 

و شاید به تلخی ِ بعضی حرف ها 

و به وضوح به گوش می رسد صدای شکستن دلم...  

و می نگرم به چرخش سکه ی روزگار 

و با سرانگشت معرفت لمس می کنم 

تمام گهی زین به پشت و گهی پشت به زین بودن ها را 

و تمام تیره بودن های بعضی روزهای آفتابی را  

شب های تیره ی روشنم آرزوست شاید... 

 

پ.ن: خیلی وقت بود اینجوری ننوشته بودم، بعضی اتفاقات باعث میشه روحت تلنگری بخوره و شاید نتیجه ش بشه این...  

درد دل نوشت: گاهی اوقات با خودم میگم کاش هیچ وقت نذارم کسی اونقدر توی زندگیم نقشش پررنگ بشه که محو کردنش بخواد اذیتم کنه، ولی بدبختی اینجاست که وقت عمل یادم میره تموم تصمیمات زندگیم و نتیجه ش میشه خراب شدن تموم روزهای خوبی که می تونم داشته باشم و ازم گرفته میشه... مقصرهم فقط خود خودمم...  

کتاب باربارا دی آنجلیسو می خونم که برای راز اول نوشته: «چه کسی شادی های مرا دزدیده است...؟!» و جوابش فقط می رسه به خودمون... به خودمون که اگه درست انتخاب کنیم و درست تصمیم بگیریم تیره نمی شن روزهای آفتابیمون... 

دلم می خواد برگردم به دقیقا یک سال و سه ماه و دو روز پیش و تصمیمو عوض کنم... 

نمیشه ولی ماهی رو هروقت از آب بگیری تازه ست... هنوزم میشه یه تصمیم اشتباهو درستش کرد... هنوزم دیر نشده...   

 برای دوست نوشت: کیاناجان مرسی بابت کتابی که بهم هدیه دادی، جزء اون دسته از کتاب هایی هست که حقیقتا دوسش دارم و بارها و بارها مطالبشو خوندم... 

اینم یه داستان از کتاب: 

خردمندی با جمعی سخن می راند. لطیفه ای برای حضار تعریف کرد، همه دیوانه وار خندیدند. بعد از لحظه ای او دوباره همان لطیفه را گفت و تعداد کمتری خندیدند. 

خرمند مجددا لطیفه را تکرار کرد تا اینکه دیگر کسی در جمعیت به آن لطیفه نخندید. 

او لبخندی زد و گفت: « وقتی که نمی توانید بارها و بارها به لطیفه ای بخندید پس چرا بارها و بارها به گریه و افسوس خوردن در مورد مسائل بغرنج و خاطرات نامطلوب گذشته ادامه می دهید؟!» 

گذشته را فراموش کنید و به جلو نگاه کنید...  

وقتی عصبانی هستید مواظب حرف زدنتان باشید، عصبانیت شما فروکش خواهد کرد ولی حرف هایتان برای همیشه باقی می ماند... 

شازده کوچولو می گفت :
گل من گاهـــــی بداخلاق و کـــــم حوصله و مغرور بود...
امـــــا...ماندنــــــی بود ،
این بودنش بود که او را تبـــــدیل به " گـــــل_ من "کرده...

نظرات 12 + ارسال نظر
[ بدون نام ] جمعه 12 خرداد 1391 ساعت 11:23

سلام
اولتر از همه اینکه هدرتو بخورم هانی.ببین من حال و حوصله ی اینجوری وقت گذاشتنو ندارم، یه زحمتی بکش یک واسه دوستت درست کن باتشکر.
عززم کاملا جدی بود حرفمااااااااااااااااااااااااااا

سلام

مرسی عزیزم
باشه چشم در اولین فرصت برات درست می کنم
ولی کاش بگی تقریبا عکس هاش چه جوری باشه
یا اگه عکس خاصی مد نظرته لینکشو بده که برات درست کنم
بوس

[ بدون نام ] جمعه 12 خرداد 1391 ساعت 11:27

نوشته ت خیلی قشنگ بودااااااا تا حدیکه دوس دارم بش لینک بدم بچه ها بیان بخون.
واما در مود اون سه سال و سه ماهو .....روز، به نظرم از این سال وماه و روزایی که گذشت میتونستی بهتر هم استفاده کنی.البته خیلی هم فاجعه امیز نبوده تو بزرگش کردی
اونروزی که این تصمیمو گرفتی بایدفکر جاهاییشو میکردی که روزاتو خراب میکنن، شاید با یه حساب سرانگشتی بفهمی که روزهای خوبی که برات ساخته این اتفاق بیشتر از روزای بدشه.
تو سر خیلی چیزایی که واقعن ارزش عصبانی شدن نداره خودتو اذیت داری میکنی دوستم.خیلی داری گیر میدی دیگه به نظرم


میسی میسی مگه تو تشویق کنی دیگه
وگرنه اینجا که پرنده پر نمی زنه

نه ابدا فاجعه آمیز نبوده، هیچ وقت هم فراموشش نمی کنم چون خاطرات قشنگیه برام، خاطراتی که دوسشون داشتم و دارم...

روزای خوبی که برام ساخته صدبرابر روزای بدیه که داشتم ولی یه جاهایی آدم کم میاره، یه جاهایی که اختلافات اونقدر بزرگ میشن که دیگه جایی برای موندن نمی مونه...

شاید اگه کسی که اشتباه میکنه، قبول کنه اشتباه کرده، خیلی از مسادل اینقدر بزرگ نمی شدن، ولی وقتی هردوطرف مطمئن باشن کارشون درسته نتیجه میشه رسیدن به آخر خط...


این بار هم ارزششو داره، هم گیر بیخود ندادم، اینبار مسئله خیلی جدیه...

[ بدون نام ] جمعه 12 خرداد 1391 ساعت 11:30

این خطتو اول ندیده بودم الان دیدم:
نمیشه ولی ماهی رو هروقت از آب بگیری تازه ست... هنوزم میشه یه تصمیم اشتباهو درستش کرد... هنوزم دیر نشده...
جمع کن خودتو(این ری اکشن غیرمنطقیم بود)
حالا بریم سر ری اکشن منطقی:
چی شده دوستم؟
الان عصبی هستی داری یه چی میگی، من که میدونم باز وقتی که تعریف کنی قضیه رو خودت میگی:من باز الکی گیر دادم
خولاصه که بین شما دوتا نادان، یه ادم عاقل(انگشت اشاره ب سمت خودم)باید باشه همیشه


جمع کردنی درکار نیست دوستم... تمومه...

نه اینبار غیرمنطق حرف نزدم، سراین مسئله بارها ازش خواهش کرده بودم، بارها گفته بودم برام مهمه، بارها تذکر داده بودم ولی کوتاهی کرد، و این کوتاهی کردنش به ضررمون تموم میشه...

گذشته از این حرفی زده که نباید می زده، باراول هم نبوده، سنگینی حرفش به کنار، قبول نداشتن اشتباهش سنگین ترم کرده، حتی یه معذرت خواهی ساده هم براش سنگینه، این برام قابل هضم نیست...

وقتی خودمونو عقل کل می دونیم همه ی کارامون از نظرمون درست و منطقیه و حاضر به قبول هیچ کدوم از اشتباهاتمون نیستیم...

ته خط رسیدن و که میفهمی یعنی چی؟؟!
فکر می کنم ما همونجا ایستادیم...

[ بدون نام ] جمعه 12 خرداد 1391 ساعت 13:13

نه باباااااااااااااااااااا.مگه چی گفته؟
خب اینحرفا رو به خودش بزن. به نظرم ادم بی منطقی نمیاد
حالا چی گفته و چی شده الله اعلم


حرفایی زده که برام خیلی سنگین بود...
بگذریم...
گفتنش فقط بیشتر باعث اذیت و آزارم میشه

بی منطق نیست ولی خودشو خیلی قبول داره، همه عالم و آدم اشتباه می کنن و فقط اون درست میگه...

اینبار من اشتباه نکردم، اینبار نسنجیده حرف نزدم، اینبار من مقصر نیستم، اما اینبار دیگه تکرار نمیشه چون به قدر کافی اذیت شدم...

از این ورطه بیرون باید کشید....

[ بدون نام ] جمعه 12 خرداد 1391 ساعت 13:14

البته خب دوستم نمیشه از یه ادم توقع داشت همیشه کار درستو انجام بده، هیچوخت اشتباه نکنه، هیچوخت حرف نامربوط زنه.
همه ی ادماتو زندگیشون روزای بحرانی دارن و این بحرانها خیلی تاثیر داره روی برخوردای ادم. متوجه ای که؟!

نه نمیشه، منم اشتباه کردم یه جاهایی، منم یه جاهایی نسنجیده حرف زدم، اما اشتباهمو قبول دارم، عذرخواهی کردم، اگه لازم بوده اقرار به اشتباهم کردم...

ولی اون حاضرنیست قبول کنه نباید بعضی حرفارو زد، حاضرنیست قبول کنه اشتباه کرده، حرف حرف خودشه، یکدنده و لجباز...

من همیشه دوست داشتم از مشکلاتش کم کنم، سعی کردم آرومش کنم، سعی کردم امید بدم، از خواسته های خانواده م گفتم که سعی کنه خودشو آماده کنه که نه نشنوه ولی اون نمیفهمه من هدفم چیه... نمی فهمه قصدم به رو آوردن نداشته هاش نیست... نمیفهمه قصدم از گفتن این حرفا فشار آوردن به اون نیست... نمیفهمه همه ی جون کندنم برای اینه که بعدا نه نشنوه...

نه دوستم اینبار با بقیه ی دفعه ها فرق داره...
اینبار دلم شکسته...
می دونی هم که وقتی به چیزی حساس بشم چه جوری میشم...
اینبار آخرین باره و دیگه تکرار نمیشه...
متاسفانه...

[ بدون نام ] جمعه 12 خرداد 1391 ساعت 15:55

یه لینک اهنگ برات گذاشتم تو وبم برو دانلود کن

فقط گریه کردم با این آهنگ...................................
گریه هام تمومی ندارن انگار.....

[ بدون نام ] جمعه 12 خرداد 1391 ساعت 15:57

آن شدی یه تک بزن
در ضمن در مورد اینکه گفتی خوبه که زدم تو خط طنز، خودم هم موافقم کار خوبی کردم.

دوست د اشتم تک بزنم ولی توان حرف زدن ندارم...

حس حرف زدنم ندارم...

حس هیچی رو ندارم...

بمونه برای یه فرصت بهتر...

ممنونم که هستی دوستم

[ بدون نام ] جمعه 12 خرداد 1391 ساعت 15:59

در مورد عکس هدر، دیگه سلیقه ی من اومده دستت دیگه. فقط مثه هدر خودت اینقده بی ناموسی نباشه عکشحجاب اسلامیش کمی بیشتر باشه به هرحال پسر مجرد رفت و امد میکنه وبمون هوایی نشن گوناش پا ما بیفته.هررررررررررررر

اتفاقا موقعی که این عکسو گذاشتم فقط به تو فکر می کردم...
به اینکه حتما میگی یه چیزی
حق هم داری
ولی تنها عکسی که بهم حس خوب داد همین بود...
تنها عکسی به دلم نشست همین بود
خواستم اصلاحش کنم حس و حالشو نداشتم....
شاید بعد یه کاریش کردم
دختره ی بدجنس

[ بدون نام ] جمعه 12 خرداد 1391 ساعت 18:32

من الان میتونم برات قد یه شاهنامه حرف بزنم اون هم حرفای درست ولی فک میکنم بهترین کار الان سکوته دوستم
حس میکنم گذر زمان همه چیو درست میکنه...
فعلن نمیخام مجبورت کنم توضیح بدی چون فک میکنم بهتره یکم با خودت اول خلوت کنی...شاید همین فردا همه چی درست شد.
خولاصه رو ما حساب کن همه مدله،حتی در حد کتک کاریش
حتی در حد کشتنش. اصن ما همه جوره پاتیم رفیق

آره گذر زمان لازمه
گذر زمان لازمه که بتونم فراموش کنم این یکسال و سه ماه و سه روزو...
ولی اونقدر خوب شناختم خودمو که بتونم از پسش بربیام
باید بربیام

شاید همین فردا درست بشه... چه جمله ای...
زیاد امیدوار نباش...

می دونی که فرقه بین دل شکستن با دلخور شدن...
وقتی دلخور بشی از کسی جا داره که ببخشیش و کوتاه بیای
ولی وقتی دلت بشکنه خیلی درد داره... خیلی...
دردشو اولین باره که انقدر ملموس حس می کنم... حس می کنم دارم خفه می شم...

کتک کاری...
یکی باید منو کتک بزنه با این کارنامه ی درخشانم...
فک کنم مامانم باید کلا قید ازدواج منو بزنه دیگه
اینکه از نظرم خوبشون بود اینجوری از آب در اومد وای به روز بقیه...

تنها بودن حس بهتریه...

[ بدون نام ] جمعه 12 خرداد 1391 ساعت 18:34

اون اهنگ دیگه رو هم دانلود کردی؟
اون هم خوب بودا

اره اونم دانلود کردم
مرسی خیلی زیاد...

ولی با آهنگ اولی یه دل سیر گریه کردم...
ولی هنوزم سبک نشدم...

[ بدون نام ] جمعه 12 خرداد 1391 ساعت 19:16

سلام

سلام
رفرش کن وبو اونجا حرف بزنیم

[ بدون نام ] جمعه 12 خرداد 1391 ساعت 19:18

وقتی تویی که سالی به عیدی به شمبه میای نت، هی آن میشی. هی کامنت میخونی و جواب میدی یعنی یه چی عین خوره افتاده به جون روحت، یعنی یه چی گیر کرده لاگلوت، یعنی....
بریزش بیرون.
همیشه تو سنگ صبور بودی یه بار هم من.البت اگه قابل بدونی

آره گیر کرده
ولی حرفی گیر نکرده
یه آدم گیر کرده با یه عالمهههههههههههههه بغض ناتموم...
سنگ صبور بودی و هستی
ولی نمی دونم چی بگم...
چی بگم خب؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد