ღღ هر ترانه یک بهانه ست واسه باتو ما شدن ღღ

حیاط خلوتی دوستانه و حرف هایی از جنس سکوت...

ღღ هر ترانه یک بهانه ست واسه باتو ما شدن ღღ

حیاط خلوتی دوستانه و حرف هایی از جنس سکوت...

بزن زیر گریه چشات تر بشه...

دندان قروچه می کنند و عذابم می دهند 

خاطراتی که  

سخت چسبیده اند کنج دلم... 

و قلبم نا جوانمردانه تیر می کشد 

از بدعهدی ایامی که  

تلخی کامش را به رخم می کشد این روزها... 

و نامردمانی که زخم زبانشان تیشه به ریشه ی هستی ام می زند... 

و خود بی خودم که اینچنین ملعبه ی دست روزگار شدم...

و دنیا چقدر جای تنگی می شود برایت وقتی 

بغض هایت  

مثل سایه هرجا که می روی همراهیت می کنند...

 

قاصدکــــــــــــ نوشتــــــــــــ

ز مثل زندگی...

دستانم گره خورده اند ، در پیچ و خم های موهایم 

اشک ها آذیت بسته اند ، بر رخ چشم هایم 

روبه پایین خم شده است ، منحنی لب هایم 

و می اندیشم به سخت جانی ِ انسان  

و به ماندگاری ِ خاطرات 

و شاید به تلخی ِ بعضی حرف ها 

و به وضوح به گوش می رسد صدای شکستن دلم...  

و می نگرم به چرخش سکه ی روزگار 

و با سرانگشت معرفت لمس می کنم 

تمام گهی زین به پشت و گهی پشت به زین بودن ها را 

و تمام تیره بودن های بعضی روزهای آفتابی را  

شب های تیره ی روشنم آرزوست شاید... 

 

پ.ن: خیلی وقت بود اینجوری ننوشته بودم، بعضی اتفاقات باعث میشه روحت تلنگری بخوره و شاید نتیجه ش بشه این...  

درد دل نوشت: گاهی اوقات با خودم میگم کاش هیچ وقت نذارم کسی اونقدر توی زندگیم نقشش پررنگ بشه که محو کردنش بخواد اذیتم کنه، ولی بدبختی اینجاست که وقت عمل یادم میره تموم تصمیمات زندگیم و نتیجه ش میشه خراب شدن تموم روزهای خوبی که می تونم داشته باشم و ازم گرفته میشه... مقصرهم فقط خود خودمم...  

کتاب باربارا دی آنجلیسو می خونم که برای راز اول نوشته: «چه کسی شادی های مرا دزدیده است...؟!» و جوابش فقط می رسه به خودمون... به خودمون که اگه درست انتخاب کنیم و درست تصمیم بگیریم تیره نمی شن روزهای آفتابیمون... 

دلم می خواد برگردم به دقیقا یک سال و سه ماه و دو روز پیش و تصمیمو عوض کنم... 

نمیشه ولی ماهی رو هروقت از آب بگیری تازه ست... هنوزم میشه یه تصمیم اشتباهو درستش کرد... هنوزم دیر نشده...   

 برای دوست نوشت: کیاناجان مرسی بابت کتابی که بهم هدیه دادی، جزء اون دسته از کتاب هایی هست که حقیقتا دوسش دارم و بارها و بارها مطالبشو خوندم... 

اینم یه داستان از کتاب: 

خردمندی با جمعی سخن می راند. لطیفه ای برای حضار تعریف کرد، همه دیوانه وار خندیدند. بعد از لحظه ای او دوباره همان لطیفه را گفت و تعداد کمتری خندیدند. 

خرمند مجددا لطیفه را تکرار کرد تا اینکه دیگر کسی در جمعیت به آن لطیفه نخندید. 

او لبخندی زد و گفت: « وقتی که نمی توانید بارها و بارها به لطیفه ای بخندید پس چرا بارها و بارها به گریه و افسوس خوردن در مورد مسائل بغرنج و خاطرات نامطلوب گذشته ادامه می دهید؟!» 

گذشته را فراموش کنید و به جلو نگاه کنید...  

وقتی عصبانی هستید مواظب حرف زدنتان باشید، عصبانیت شما فروکش خواهد کرد ولی حرف هایتان برای همیشه باقی می ماند... 

شازده کوچولو می گفت :
گل من گاهـــــی بداخلاق و کـــــم حوصله و مغرور بود...
امـــــا...ماندنــــــی بود ،
این بودنش بود که او را تبـــــدیل به " گـــــل_ من "کرده...

شب آرزوها

از פֿـُבا پرسیدمـ :

اگر בﺭ سرنوشتــِ مـَטּ همـ چیز رآ از قبل نوشته اے

آرزو کردטּ چـ سود دآرد ؟؟؟

خدآ گفتــ :شآید نوشته بآشمـ :

" هَر چـ آرزو کرد همآטּ بآشـَد ...

 

پ.ن: به امید اینکه برای همه مون اینو نوشته باشن... التماس دعای بسیار امشب... 

 

امشب دلم می خواد دعا کنم برای اون خانومی که خودشو مسلمون می دونست و امربه معروفو واجب ولی بلد نبود چه جوری بگه که دل نشکنه ولی هدایت بشه طرفش... 

امشب دلم می خواد دعا کنم برای همه ی جوونایی که مثل من و امثال من درمونده ان از جامعه ای که توش زندگی می کنن ... 

امشب دلم می خواد دعا کنم برای تموم پدر مادرهایی که تکیه گاه بچه هاشونن و از ته دل بگم خدایاااااااااااااااااااا سایه شونو از سر هیچ کس کم نکن... 

امشب دلم می خواد دعا کنم برای تموم نوجوونایی که عاشق شدن و فارغ شدن شده سرگرمی این روزهاشون... 

امشب دلم می خواد دعا کنم برای تموم اون آدمهایی که یه روزی زنده بودن و الان احتمالا جاشون از جای من بهتره ولی میگن دستشون از دنیا کوتاهه... 

امشب دلم می خواد دعا کنم برای خوشبختی تموم اون زوج هایی که با هزار و یک امید زندگی مشترکشونو شروع کردن... 

امشب دلم می خواد دعا کنم برای دل تموم کسایی که مثل دل من امشب شکسته ست... 

امشب دلم می خواد دعا کنم برای هرکسی که حاجتی داره، مشکلی داره... 

 

امشب دلم عجیب هوایی شده... 

التماس دعا...