جسارتــ مے خواهــد
نزدیکــ شدن به افکار دختریے که
روزها
مردانه با زندگے مے جنگد
اما شب ها
بالشش از هق هق هایے دخترانه اشـ
خیس مے شود...
پ.ن: گاهی از خودم بدم میاد... دقیقا همون وقتیکه بین بد بودن و خوب بودن خودم می مونم... دقیقا همون وقتی که دلمو شکستن ولی حس میکنم دلی شکستم... از گریه متنفرم... از ضعف متنفرم... اما گاهی دلم می خواد بشم ضعیف ترین عالم و تموم اون دست هایی که دوسشون دارم سمتم دراز بشه و دست نوازش بکشن روی سرم... چه اشکال داره بچه بشم گاهی؟؟!!
بارونی نوشت: یه وقت هایی هست که دلت فقط و فقط یه شونه می خواد برای گریه کردن... یه گوش می خواد برای شنیدن... یه دست می خواد برای نوازش شدن... اما فقط و فقط تنهاییه که کنارته... مثل امشب... مثل این روزا... تنهای تنهام...
گاهی دِلَتـْــ از زَنانگی مـے گیـرَد...
میخواهـی کودَکــْ باشے
دُختـر بَچـه اے کــه
به هَـر بَهــآنـه اے بـه آغوشـی پَنـاه می بَـــرَد
و آسوده اشکــ می ریــزَد
امــا زَטּ کـه باشی،
بایـد بُغضهای زیـادے رآ بی صــدا دفـטּ کُنـی ....
هر دو متن که نوشتی قشنگ بود..نه مشخصه یه غمی بدجور آزارت میده
بدجوررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر
اونقدر که بیزار شدم از همه ی کسایی که باعث و بانیش شدن...
بیزار شدم از خودم...
یعنی ببین منی که زندگی رو دوست داشتم الان جوری شدم که خدا اشاره کنه لبیک میگم برای رفتن.........................
سیر شدم از زندگی...