ღღ هر ترانه یک بهانه ست واسه باتو ما شدن ღღ

حیاط خلوتی دوستانه و حرف هایی از جنس سکوت...

ღღ هر ترانه یک بهانه ست واسه باتو ما شدن ღღ

حیاط خلوتی دوستانه و حرف هایی از جنس سکوت...

عجیب شبی بود دیشب...

این روزها عجیب فکرم مشغوله... عجیب داغونم... عجیب خسته ام... برای ترمی که جون کندم حتی دل از نمره هاش بریدم و شیرینیش شاید بهم نچسبه اصلا... با اینکه یک ماه شایدم بیشتر روی خودم کارکردم تا چیزی نتونه روم تاثیر بد بذاره و شاد باشم... باز دیگرانی نذاشتن که روزهام به کامم باشه... باز دیگرانی شدن مانع... همون دیگرانی که همیشه هستن... امروز این نوعش... دیروز اون نوعش... 

نمیدونم من کجای زندگیم حقی رو ناحق کردم که هرچی نگاه میکنم کلی حق ناحق شده می بینم توی زندگیم... فقط یکبار باتمام قوا واستادم و از حقم دفاع کردم و حقمو گرفتم...فقط یکبار... 

دیشب یکی از بدترین شب های زندگیم بود... دیشبی که 3 ساعت توی اورژانس منتظر شنیدن نظر پزشک بابا بودم... بابای ورزشکارمن تابه حال توی زندگیش یکبارم شکرخدا گذرش به این بیمارستانا نیافتاده اما دیشب دردی تمام وجودشو فراگرفت که اشکشو درآورد... دیشب بابای متفاوتمو دیدم... کوه من دیشب از درد به خودش می پیچید... دیشب از درد اشک می ریخت... دیشب عجیب شبی بود... عجیب... 

دیشب شبی بودکه گفتم خدایا بابام سالم باشه، سلامت باشه، تکیه گاهم باشه، سهمیه ارشد نمیخوام... کفر نمیگم... غر نمیزنم... قول... قول دادم دیشب... همیشه هست لحظاتی که حاضری از تمام خواسته هات بگذری برای خواسته بزرگتری... دیشب فهمیدم از ارشد مهمتر کنارم دارم... دیشب فهمیدم جونم به چیزای مهمتری بسته س... دیشب خیلی چیزا فهمیدم... عجیب شبی بود دیشب... 

خدایا میخوای درمقابلت مظلوم باشم و بی صدا... باشه... لال میشم... خم میشم... برس به صدای همون بنده هاییت که اعتقادشون هم بهت لرزونه... برس به همونا وباز تموم شانس های مفت عالمو یکجا تقدیمشون کن... نه مجعجزه کن برام نه درد و بلایی نثار عزیزانم... 

مامان میگه بعضی هارو خدا رهاشون کرده و این دنیا برای خودشون خدایی میکنن... اینا رها شده ان... میگه غصه نخور... میگه و میخواد آرومم کنه... میگه تا همین جاهم خیلی بهم افتخار میکنه... میگه مهم اونان که میدونن حقم بیشتر ازایناس... میگه برو دانشگاه آزاد بدون کنکور ارشدتو بگیر بی دغدغه همه جوره باهاتیم... میگه اصلا غمت نباشه مادر... و من فقط اشک میریزم و نگاش میکنم... دلم شکسته س خدا... اما خانواده مو برام نگه دار... صحیح و سلامت... حساب دیگران هم بمونه برای جای دیگه...  

سردرگم شدم... 

اما راهو پیدا کردم... حیف که طولانیه... خدایا لااقل دستامو توی این مسیر بگیر و کمک کن تندتر حرکت کنم...

پیامک عاشقانه

 

پ.ن: بابا شکرخدا وضعیتش خوبه... میگن شاید علت درد سنگ کلیه باشه... باید بره آزمایش... التماس دعا خلاصه... 

اتمام حجت نوشت: خدایا علی رغم تموم حرفام بازم نگاهم به درهای رحمتته، بازشون کن لطفا... 

گاهی گمان نمی کنی ولی می شود..
گاهی نمی شود که نمی شود...
گاهی هزار دوره بی اجابتست
گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود...

نظرات 4 + ارسال نظر
ری را چهارشنبه 19 بهمن 1390 ساعت 15:56 http://narenjestaan.persianblog.ir

خدا رو شکر که بابا بهترن
خیلی اعصابم خورد شد من مامانم یه بار درد سنگ کلیه گرفت البته تو خانواده ما ارثیه
چیزی نیست انشاء اله

مرسی ری را جان
البته قطعی نیست نظر پزشکا
باید آزمایش بره
ایشالا که چیزی نیست
ایشالا مامانت همیشه سلامت باشه عزیزم

جزیره چهارشنبه 19 بهمن 1390 ساعت 16:40

نمیفهمم؟

یعنی خدا با متوسل شدن به زوووووووووووور میخاد چیزی شه که اون میخاد؟
از خداییه خدا دوره.دور نیست؟
قبول ندارم این حرفتو. یعنی خدا میخاد یه نعمتای دیگه رو بگیره بعد بگه ببییییییییییییییییین فلان نعمتو نخاه ،اگه اونو بدم این یکیو میگیرم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نه. خدایی که من شناختم که اینطوری نبودمه اگه اینطوریه....
مگه بخیله یا خسوده یا ناتوانه؟نمیتونه در آن واحد صدتا نعمت بده؟به قبل تر از ما که تونسته بده پس به ما هم میتونه
من هم شب اولی که بم خبر دادی برا ارشد و حس کردم اسمم نیست و گند زده شد به همه چیم،همون شب بابام رفت اسید بریزه تو چاه بعد اسید پاش خورد تو صورتش.هه
ایشششششششششششالله که حال بابا خوب میشه و چیز مهمی هم نباشه


نه منظورم اصلا این نبود
گفتم اگه قراره تاوان نافرمانی و غر زدن منو اطرافیانم بدن نمیخوام
هیچی نمیخوام
نه غر میزنم نه هیچی
نه حرف زور نیست حرفم اینه که میخواست بهم بفهمونه مهمتر از چیزی که ازش میخوام توی زندگیم هست
میخواست بهم بفهمونه بدتر از بد یعنی چی...
میخواست بهم خیلی چیزارو بفهمونه
من سر این قضیه توی خونه خیلی تلخ شدم
خیلی بد شدم
میخواست بهم بفهمونه پدر مادرم برام عزیزتر از اینن که به خاطر خودم اوقات اونارو تلخ کنم
وقتی از غصه من غصه می خورن
وقتی با اشکای من بغض می کنن
این یعنی فقط خودم مهم نیستم
به کامشون تلخ کردم روزارو
دیشب فهمیدم که مهمتر از هرچیزی توی زندگیم خانواده من...
همین...
ربطی به زورگفتن خدا نداشت...
ناشکری کردم ولی

کیانا پنج‌شنبه 20 بهمن 1390 ساعت 10:17 http://pantalo0n.blogsky.com/

ژووووووووووووووووووپی جاااانم
قربونت برم درس میشه من اینو به جزیره م گفتم
خیلی وختا آخرین لحضه همه چی درس میشه
ایشاا.. سهمیه هم میگیرید و به منم یه شیرینی تووووووووپ میدین هان؟؟؟
از جزیره بپرس میدونه چرا اینارو میگم چون خودم کشیدم .خودم ترم پیش دقیقن همین حال شوماها رو داشتم از خدا و زمین و زمان نالون بودم .اما درس شد
تو روز آخر درس شد همه چی
نمیدونم چرا اما خیلی وختا ما به حقمون نمیرسیم،حقی که باید داشته باشیم ،چرای این کارشو فقط و فقط خدا میدونه
یه حسی بم میگه درس میشه
مهم خانواده ته اینکه الان بابای عزیزت سالمن
خداروشکر که خونواده به این خوبی دارین جفتتون
خدااروشکر
تو کامنتای جزیره گفتم عاااااااااااااااااااااشقتم یه بنده خووودایی میدونی کیو میگم که حسودیش شد گف پس من چی
بازم میگم عااااااااشقتم ژوپی جونم
حالا واسه اینکه دل اون خاهری جوووووووونمم نسوووزه عاااااشق جزی جووونمم هستم

جزی مدیونی فک کنی اینارو گفتم تا حسودیت شه هااااااا

بارون شنبه 19 فروردین 1391 ساعت 21:43

سلام! دوست جدید نمیخوای؟!وبت خیلی قشنگه!قشنگ هم مینویسی!می خواستم بگم خیلی خوشحالم که اینوفهمیدی که تو این دنیا چیزای باارزشی هست که ماچون اسیر روزمرگی وخودخواهی های خودمونیم نمیبینیمشون!ایشالا بابازودخوب میشن دعا کن شکرکن وشک نکن اونچه اتفاق میافته خیر توست!

سلام ساران جان
من با دوستای جدید مشکلی ندارم عزیزم فقط آدرس وبتو نذاشتی برام

بابا شکرخدا خوب شدن
همیشه و همه جا خداروشکر کردم و میکنم... کم نذاشته برام... همینکه تنم سالمه و سلامت خودش بزرگترین نعمتیه که جای شکر داره فارغ از تموم داده ها و نداده هاش...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد