ღღ هر ترانه یک بهانه ست واسه باتو ما شدن ღღ

حیاط خلوتی دوستانه و حرف هایی از جنس سکوت...

ღღ هر ترانه یک بهانه ست واسه باتو ما شدن ღღ

حیاط خلوتی دوستانه و حرف هایی از جنس سکوت...

خروار دلخوری ها...

حس خوبیه وقتی برنامه ریزی های یک ماه گذشته ت اونقدر خوب بوده که شب های پروژه سختی زیادی بهت فشار نمیاره... 

خوشحال میشی وقتی یادت میاد که اگه امشب راحتی دلیلش اینه که یک ماهه در حسرت یک خواب خوب موندی... یک ماهه خودتو توی خونه حبس کردی... یک ماهه باهمه بحث کردی سراینکه نه جایی میری و نه کسی بیاد... یک ماهه چشم بستی روی هرچیزی که میخواستی... یک ماهه که از درد کمر به خودت می پیچی و صدات در نمیاد... یک ماهه از شدت سر درد نمی تونی حتی شبا خوب بخوابی و باز میشینی پای پروژه ها... یک ماهه خیلی سختی کشیدم فقط برای اینکه این شبای لعنتی تحویل پروژه راحت باشم... 

آره خیلی دلم میخواد وقتی بهم با طعنه میگید فعال شدم بگم... یکسالی که حالم خراب بودم و افت کردم همین شماها صداتون درنیومدکه مشکلت چیه... دردت چیه... کمک نمیخوای؟؟... یکی نبود دستمو بگیره... افتادم به زمین و کسی دستشو به سمتم دراز نکرد که نکرد... کسی حتی نپرسید چرا... همه فقط زمین خوردنمو نگاه کردن...  

حالا... امروز... امروزی که دارم جون میکنم برای جبران یکسال زمین خورده م... برای جبران ضربه ای که خوردم... تلاشمو نمی بینن... شب زنده داری های یک ماه گذشته مو نمی بینن... درد کمری که عاصیم کرده رو نمی بینن... سردردی که امونمو بریده نمی بینن... هیچ کدوم دردسرهای یک ماه گذشته مو نمی بینن اما خوب بلدن کنایه هاشونو بارم کنن... آره فعال شدم... فعال شدم چون فهمیدم اگه با زمین یکی هم می شدم خم به ابرو نمی آوردید... 

--------------------------------------------------------------------- 

حرف زیاده... دلخوری هم زیاده... نوشتم فقط برای دل خودم... فقط برای خود خودم... همین خودم که از نظر جسمی به قدری تحلیل رفته که اگه امید به نتیجه آخرش نبود... اگه ذوق دیدن شوق توی چشم پدر مادری و که از جون بیشتر دوسشون دارم نبود... همین امروز... همین الان... همین لحظه می افتادم... اگه انرژی دارم از نگاهای پرامید مامانه... اگه تموم شب های یک ماه گذشته بیداری و به خواب ترجیح دادم به خاطر وجود نازنین بابام بود... 

-------------------------------------------------------------------- 

با دلخوری نوشت: وقتی به آدم با لحن خاصشون میگن خوش به حالت و هزاران کنایه دیگه... یه لبند تلخ میشینه گوشه لبت وقتی یاد تموم خستگی هات می افتی... یاد تموم شبهای یک ماه گذشته که تا 2 -3 نصفه شب بیدار بودم و طی 24 ساعت شبانه روز فقط 4 ساعت استراحت داشتم... یک ماهه کارم شده صبح زود بیدارشدن و بدون خوردن حتی یک لقمه نون میشینم پشت این میز چوبی لعنتی که دیگه حالم داره ازش به هم میخوره تا ظهر... ظهر ناهار پشت همین میز تاشب... شب شام پشت همین میز تا 3 نصف شب... و روز بعد روز از نو و روزی ازنو... 

تموم این سختی هارو به جون خریدم و خم به ابرو نیاوردم پیش کسی... حتی یکبار ننالیدم از وضعیت سختم... خنده روی لب و پروژه های آماده مو دیدنو کنایه هاشونو به سمت روان... این حرفا گفتن نداشت... ولی به دلم اومد... زیاد........................................................ 

-------------------------------------------------------------------  

نتیجه: بازم رسیدم به همون اعتقاد قدیمیم که خیلی وقته یادم رفته بود... انسان ها ذاتا خصلتشون اینه که نه خوبی تو می تونن ببینن به بدی تو... بی افتی میگن آخی الهی طفلکی افتاده... بلند شی هم هزارتا حرف مضخرف دیگه... ذاتشون ساز مخالف زدن باهاته انگار... 

------------------------------------------------------------------- 

منتظر به ثمر نشستن چهارسال سختی کشیدم هستم... رشته های عملی انصافا طاقت فرساهستن... التماس دعا.... زیاد زیادددددددد... 

مامانم میگه توکلت به خدا باشه حق به حق دار میرسه... من میگم مامان دلت به چی خوشه... کدوم حق... فعلا خدا لطف کردن تموم حق هارو یکجای دیگه خرج کردن... میگه کفر نگو دختر... میگم کفر نیست خدا نمی بینه جون کندن هامو... خودمو داغون کردم به پای این رشته اما جای جاش می بینم نشده اون که باید بشه تاالان... 

خدایا از درگاهت ناامید نیستم ولی یه نیم نگاه به من هم بنداز... این پایین... پایین پایین...

نظرات 4 + ارسال نظر
nazgol دوشنبه 17 بهمن 1390 ساعت 01:36 http://khoneyenazgol.blogfa.com

سلام شریفه عزیزم ..
فدای تودختر .:-*
چقد دلت غصه داشت ..
من با مادرت موافقم ..مطمئن باش حق به حق دار میرسه شاید دیر ولی میرسه ..خدایی هست اون بالا که هرکسی با هر دستی بده با همون دست خدا بهش برمیگردونه ..اینو تجربه کردم که میگم .
راستی تولدتم پیشاپیش مبارک

سلام نازگل جونم
اوهوم تازه کجاشو دیدی غصه هامو... تا کجا دارم می سوزم خدا میدونه فقط...
حق شاید به حق دار برسه ولی دیر...
خیلی دیر
میشد الان به راحتی ارشدمو گرفته فرض کنم ولی با حق کشی این بشرها باید جون بکنم و کنکور قبول بشم و مطمئنم که میشم... پس میرسم به حقم ولی دیره نازگل... دیر
خدا بهشون برمی گردونه؟! امیدوارم ببینم اون روزو...

مرسی عزیزم
تولد امسالم تا الان که اصلا شیرین نیست
خداکنه لااقل تا 27 بهمن دنیا یه کم به کامم بشه...
التماس دعا نازگل خیلی زیاددددددددددددددددددددددددددددددد

لیدوما دوشنبه 17 بهمن 1390 ساعت 09:50 http://azda.mihanblog.com

سلام
چیه شریفه جون ؟ چقدر دلت پره؟بخدا غصه درسو نخور...مگه میشه زحمت بکشی و نتیجشو نبینی؟
حالا بخند

سلام لیدوما جان..
آره عزیزم شده... توی رشته من که همه اش واحد عملیه و نظر استاد فقط مهمه میشه که زحمت بکشی و نتیجه نبینی... میشه...
وقتی استاد از سرزبون حرف مفت زدن یکی خوشش بیاد مفت هم نمره تاپ می گیره و حالا تو جون بکن....
میخندم ولی خنده هام خیلی تلخه... خیلی...

نگار دوشنبه 17 بهمن 1390 ساعت 12:32

ببین.منو نیگا !
بی خیال هرچی که دارن میگن و میخوان بگن و گفتن !
بذار انقدر بگن تا (ببخشید)بترکن!
ترم آخرم خیلی فعال شده بودم.به قول بعضیا!همون بعضیا هی میرفتن تفریح و اینور اونور،من هی دانشگاه و درس واینا.آخر ترم من همه کارام تایید و پروژه هام تکمیل بودن،اونا تازه منو دیدن و هی طعنه که عــــــــه عجیبه که استاد فقط به تو تاییدی میده هااااا.چه جوریه که این ترم همه کارات زود تموم شد و خیلی چیزا که سوزوند منو!بیخیال!گذشت!پس اگه الان میگم درکت میکنم از این درکت میکنمای الکی نیس.از اون درکت میکنمایی که کشیدم!بله!
انقدم به جون دوس جون ما غر نزن بچه که تقصیر هرکی باشه تقصیر اون نیس من مطمئنم.هرچی سرمون میاد تقصیر خودمون و کارای گذشته مونه!
مطمئن باش اگه دوست نداشت یا باهات قهر بود یا واقعا نگات نمیکرد،اصلا تو یه لحظه به یادش نمی افتادی.چشم و گوش بصیرت میخواد!چشم و گوش بصیرتتو فعال کن!
بوس برات که به جزی هم کمک کردی:لبخند

چی بگم نگار؟؟
خوبه که درک کردی لااقل...
به جون دوست جونت غر می زنم از دست بنده هاش... بنده هایی که به ناحق ظلم کردن در حقم... بنده هاییش که برای خودشون جولان میدن و دنیا مفت مفت به کامشون می گرده چون بلدن چه جوری حرف مفت بزنن... بنده هاییش که........................
هرچی بگم کمه نگار
کم
امشب فقط یه حرف میزنم... نمی گذرم ازشون... حلالشون نمیکنم... بمونن تا ابد بدهکارم...

من تاوان هرکاری روکه کردم توی زندگیم دادم... همه شم به زندگی خودم ربط داشته... این تاوان من نیست... این به گذشته من ربط نداره نگار... یک ترم از زندگی عقب افتادم و هم ضربه مالی خوردم هم ضربه های دیگه پس تاوانمو پس دادم... این بی عدالتی بنده های همون خداست فقط...

جزیره سه‌شنبه 18 بهمن 1390 ساعت 17:41

خدایا قربون دستت تو که داری به ایشون نیگا میکنی، اگه یکم چشماتو بازتر کنی منو هم کنارش میبینی.
ما هم هستیما خدا. این ژوپی که معرفت نداره برا جفتمون دعا کنه


من معرفت ندارم جزی؟
هی روزگار...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد