قبل از هر خداحافظی خوب فکرهایت را کن
راه برگشتن دوباره ات همیشه
هموار نیست...
دلم می خواد این جمله رو قاب کنم که همیشه جلوی چشم هام باشه...
زمانی که بچه بودم، مادرم هرشب برای خانواده شام تهیه می کرد. یک شب را خوب به یادم مانده که مادرم پس از گذراندن یک روز سخت و طولانی شام ساده ای تهیه کرده بود. آن شب مادرم بشقاب شام را با تخم مرغ و سوسیس و نان تست بسیار سوخته ای، جلوی پذرم گذاشت و من منتظر برخورد پدرم بودم.
اما در آن لحظه پدرم دستش را به طرف آنها دراز کرد، لبخندی به مادرم زد و از من پرسید که روزم را در مدرسه چگونه گذرانده ام. خاطرم نیست چه جوابی به پدرم دادم اما کاملا یادم هست که اورا تماشا می کردم که داشت کره و ژله را روی نان های سوخته می مالید و لقمه لقمه ی آنها را می خورد.
وقتی از سر میز بلند شدم شنیدم که مادرم بابات سوختگی نان ها از پدرم عذرخواهی کرد، اما پدرم گفت: « اوه عزیزم، من عاشق تست های خیلی برشته هستم...»
همان شب وقتی که برای شب بخیر گفتن پدرم را بوسیدم از او پرسیدم که آیا او واقعا تست های سوخته را دوست دارد؟؟؟ او مرا در آغوش کشید و گفت:
مادر تو امروز روز سختی را گذرانده و خیلی خسته ست. بعلاوه نان سوخته هرگز کسی را نمی کشد.
پ.ن: داستان از کتاب «ز مثل زندگی» نوشته ی مسعود لعلی هست، بازم مرسی کیانا جان
از دل نوشت: خوشحالم که دقیقا وقتی که به کمک نیاز داری درهای زیادی برات باز میشه، مثل به چشم خوردن این داستان، مثل عبارت دوستت دارمی که لابلای نت های لپ تاپت عزیزی به یادگار گذاشته، مثل دلی که هرلحظه دلتنگ تر میشه و نشون میده جدایی ممکن نیست، مثل صبری که هنوزم لبریز نشده و جا داره...
دیشب حال و هوای بدی داشتم، مثل حال و هوای تمام این چند روز گذشته اما وقتی اون نوشته ی کوچیکو لابلای نت ها دیدم دلم لرزید...
وقتی اون داستانو خوندم ته دلم خالی شد که چرا من نتونستم گذشت کنم از اشتباهی که به عمد نبوده و منو هم نمی کشته و می تونست لحظه های بهتری رو بسازه حتی...
وقتی دلم باهر عبارت برو، می رم، نمیشه موند، نمی تونم ببخشم، بمون، دوست دارم و... تنگ تر و تنگ تر شد...
فهمیدم گذشتن از بعضی افرادی که توی زندگیت مهمن و عزیز راحت نیست، ولی گذشت کردن از خطایی که عمدی نبوده راحته و کام هردوتونو می تونه بعدش شیرین بکنه حسابی، همونجاست که با خودت می گی: راست گفت هرکه گفت خوشبختی دست یافتنی نیست، ساختنی ست...
باسلام هرچندکه دقیقانتوانستم نوشته های خودتان راازنقل قولهاتفکیک کنم امارویهمرفته خیلی خوب بودندامیدوارم که درطول زندگی بتوانیدبه هراتفاقی به اندازه متعادل عکس العمل نشان دهید.ستایش حق
http://haiatmaqol.blogsky.com/
آفرین سرعت عمل

چه جوری در عزض یک دقیقه تونستید مطالبو بخونید
سرعت در حد نور شما قابل تحسینه
قبل از هر خداحافظی خوب فکرهایت را کن
راه برگشتن دوباره ات همیشه
هموار نیست...
•¸.ღ♥♫♪ ♥ღ¸.•
من به این جمله رسیدم و چقدر سختی کشیدم بابتش ...
سلام شریفه جان
مثل همیشه عالی ...
(◡‿◡✿) ( ◕‿◕ )
سلام عزیزمممممممممممممممممم
منم نمی دونم چی شد به این درس مهم رسیدم...
ولی هرچی بود، رسیدم...
پیش از آטּ ڪہ واپسین نفس را برآرمـــ
پیش از آטּ ڪہ پردـهـ فرو افتد
پیش از پژمردטּ آخرین گل
برآنمــ ڪہ زندگے کنمــ
برآنمــ ڪہ عشق بورزمــ
برآنمــ ڪہ باشمــ...
تا دریابمــ
تا شگفتے کنمــ
ڪہ امــ؟
ڪہ مے توانمــ باشمــ
ڪہ مے خواـهمـ باشمـ...
(◕‿◕) (◡‿◡)
مرسی الهه جون
مرسی
خیلی خیلی خیلی دوسش داشتم این چند خطو...
ولی قبول داری زندگی کردن زیاد هم راحت نیست؟
همیشه و همه جا یه غم هایی گوشه دلت نشستن که زیاد بهت خوش نگذره انگار...
زندگـے را بهـِ تمامـے زندگـے کن،
در دنیا زندگـے کن بـے آنکهـِ جزیـے از آטּ باشـے
ـهمچون "نیلوفرے" باش در آب
زندگـے در آب و بدوטּ تماس با آטּ
(◡‿◡✿) ( ◕‿◕ )
مرسی عزیزم
سلام
شریفه چقدر این داستان به دلم نشست...همین جمله ساده همین برخورد پیش پا افتاده میتونه همه عشق رو به وجود ادم سرازیر کنه...قبول دارم خوشبختی تا حدی ساختنیه به شرطی که ادم هایی هم که توی زندگی ادم میان همین دیدو داشته باشن خوشبختی تا اونجایی دست خود آدمه که مربوط به کارای خودش میشه ولی واسه بقیه دیگه نمی شه تصمیم گیری کرد
سلام لیدوما جونم
اوهوم 100% باهات موافقم لیدوما
کلا روند زندگی تا جایی که دست خودت هست بازهم می تونه ناسازگار باشه چه برسه به اینکه دیگران هم داخلش بشن...
وقتی غم کسی رو داری توی دلت، تموم دنیاروهم داشته باشی بازم نه خوشبختی نه شاد...
زخم که میخوری ، مزه مزه اش کن ، حتما نمکش آشناست !
متوجه منظورتون نشدم؟
خنگی دیگه.زخم که میوری مزه مزه کن. فهمیدی؟
خب آره بعضی ها از یک مشکل به اندازه کاه کوه می سازند بعدشم باید خر بیارن باقالی بار کنند....در کل متن قشنگی و آموزنده ای بود...
راستی سلام